مدتیست که ذهنم را نمیتوانم مرتب کنم!
یکی از بدیهای وکالت این است که حجم انبوهی از بدبختی و مشکلات و فلاکت دیگران، به صورت روزانه به مغزت سرازیر میشود. از همه بدتر آن بخشی است که تو لحظات بد زندگی دوستانت را میبینی و به آنها مشورت میدهی که چگونه از آن مخمصه خارج شوند! چهره تکیده دوستانت در بزنگاه درماندگیشان از جلوی چشم کنار نمیرود!
خلاصه، مدتیست که ذهنم را نمیتوانم مرتب کنم!
[میرسم به شعبه دادگاه و مینشینم برای مطالعه پرونده. چوپانی را اغفال کرده اند که بیا مواد مخدر(شیشه) را ببلع و با خودت به ترکیه ببر و آنجا دفع کن و دستمزدت را بگیر! چوپان هم که سفر هوایی به استانبول وسوسه اش کرده، یک کیلوگرم شیشه را در چند مرحله میبلعد و کلی داروی پیشگیری از دفع نیز میخورد و به فرودگاه میرود. دستگاه ایکس ری فی الفور بسته های مرتب را در معده چوپان تشخیص میدهد و تمام! حبس ابد! ]
بله؛ مدتیست که ذهنم را نمیتوانم مرتب کنم.
زیاد غذا میخورم و این باعث شده که هر که یک سال مرا ندیده در اولین نگاه متوجه افزایش حجمم بشود. وقت ورزش کردن ندارم و بعید نیست که بتوانم ده سال بعد در رقابت با مرحوم مارادونا، شکمی حجیم تر از آن بزرگمرد ارائه کنم و پیروز شوم. (اگرچه رقابت با اموات خیلی افتخاری هم ندارد.)
حالا دیگر میدانید مدتیست که ذهنم را نمیتوانم مرتب کنم!
-حوصله نداشتم علائم نگارشی را رعایت و متن را ویراست کنم. جهت جویا شدن علت به سطر بالا رجوع شود.
+ اگر هنوز بیان را باز میکنید، لطفا اعلام حضور کنید!